۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

شيراز ١

امروز براي اولين بار ميخواستم برم شيراز، تازه براي اولين بار مي خواستم سوار هواپيما بشم، كلي هيجان داشتم، آنقدر هيجان داشتم كه از در خونه خوابيدم تا خود شيراز،يه كوچولوتو هواپيما قبل از حركت بيدار شدم يكم براي مامان بابام لبخند زدم و عكس گرفتم بعدش خوابيدم. تو فرودگاه شيراز هم يه كوچولو بيدار شدم ببينم چه خبره دوباره خوابيدم. كلاً خيلي حس خوبي داره شهر شيراز. همه چيز آروم تره. تو فرودگاه بابا مهرزاد و مامان محبوبه و دايي علي اومده بودن دنبالمون. خيلي دلم براشون تنگ شده بود آخه يه دو ماهي ميشد كه نديده بودمشون. الانم كلي هيجان دارم تا بقيه فاميلامو تو شيراز براي اولين بار ببينم، خيلي حس عجيبيه. فكر كنيد يه عالمه فاميل داريد كه تا حالا نديدينشون.











هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر