۱۳۹۱ دی ۱۹, سه‌شنبه

حمام

امروز براى اولين بار مامان و بابا منو بردن حمام، يه وقت فكر نكنيد تا حالا حمام نرفته بودما! رفته بودم حمام امّا با مامان بزرگ . بابا منو بقل كرده بود مامانم كمرمو ليف مى كشيد، كلى آب بازى كردمو حالشو بردم. منم مثل مامان و بابام از آب بازى خوشم مياد. بعدشم كه از حمام اومدم بيرون لباساى تميزمو پوشيدم و يكمي استراحت كردم.
موقع شام دايى حسين ازم يه سوال پرسيد و ازم خواست كه جوابشو تو بلاگم بدم، دايى تو دنياى خودش خيال ميكرد من متوجه صحبت هاي بزرگترها نميشم و فكر ميكنم دايي داره آلمانى صحبت ميكنه. دايى من تمام زبانها رو بلدم . شما بزرگرتر ها زبان منو متوجه نميشين و تو اين خيال هستين كه من نميفهمم ، منم بارها از اين موضوع خندم گرفته.مثلا عمو و مامان ميگن كه خيلى دوست دارن بدونن من چه خوابى ميبينم، وقتي براشون تعريف ميكنم انگار نه انگار و بازم ميگن كاش ميفهميديم پارسا داره چه خوابى ميبينه.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر